رفتار ابلهانه
سنایی در حکایتی به نظم چنین می آورد که: مرد ابلهی به قصد خرید شکر به درب بقالی می رود و مرد فروشنده در کفه ترازو تکه گلی پاسنگ می کند تا در مقابل وزن آن شکر به خریدار بدهد ولی مرد ابله دزدکی تکه های گل را می کند و می خورد و فروشنده می اندیشد که او چه کار احمقانه ای می کند
چون گل کم می شود و شکر کمتری به او می رسد و نتیجه می گیرد که این درست مانند معامله ای است که افراد به قصد سود، جهان فانی را با جهان ابدی معامله می کنند:
ابلهی رفت تا شکر بخرد چون که بخرید سوی خانه برد
برد بقال دست زی میزان تا دهد شکر و برد فرمان
در ترازو ندید صد کان سنگ گشت دلتنگ از آن و کرد آهنگ
که از آن گل کمی کند پاسنگ تا شکر بدهدش مقابل سنگ
مرد ابله مگر که گل خوردی تن و جان را فدای گل کردی
از ترازوي گل همی دزدید مرد بقال خوش همی خندید
گفت مسکین خبر نمی دارد کین زیانست و سود پندارد
مردمان جهان همه زین سان گشته از بهر سود جفت زیان
خویش را به باد بر داده این جهان را بدان جهان داده