این خانه از هزار توی تاریخ سده برای تو می گوید
اينجا(محله لادره را ميگويم) از هر كس بپرسي خانه سرتيپ كجاست؟ ريز و درشت انگشت اشاره به اين سمت مي گيرند: بلوار توحيد، كوچه عريض روبروي مسجد امام جعفر صادق(ع) (مسجد لادره) خانهاي با دري چوبي و سكوئي در طرفين كه نشان از مهمان نوازي و نوع دوستي ساكنان این خانه دارد.
اما اگر از همين افراد بپرسي: تنها موزه مردم شناسي خميني شهر كجاست؟ مطمئن نباش همه بتوانند راهنمائيت كنند آخر هيچ كجاي اين در و ديوارهاي اطرافش چنين گواهي نمي دهد مگر پلاكاردي كه به تاريخ افتتاح را اعلام مي كند و برگهاي A4 كه ساعات بازديد را به اطلاع عموم ميرساند كه حتي اگر از جور باد هم در امان بمانند باز هم چندان به چشم نميآيند. وارد هشتي مي شوي و از انجا راهي دالان خنكي كه سنگهاي سخت و مقاوم كف آن انگار هيچگاه خيال فرسوده شدن ندارند. دالان را تا آخر نرفته، مردي را مشاهده مي كني كه روي صندلي نشسته و بليط مي فروشد. – ببخشيد آقا، ورودي چنده؟
- قابلي نداره، 500 تومن
اما تو خواهش ميكنم از آنهائي نباش كه حرف از پول كه به ميان مي آيد قدمهاي آمده را پس مي گيرند و عطاي دیدن اين صفحه كلاس از دفتر تاريخ را فقط به خاطر يك 500 تومانی ناقابل به عطايش مي بخشند؛ بين خودمان بماند خانه سرتيپ توي این مدت يك ماهه بعد از افتتاح چنين بازديد كننده هائي كم به خودش نديده است.
اینجا؛ مقر امور حکومتی و دیوانی فرمانده فوج جلالی ناصرالدین شاه
ورودي را كه دادي، يك نگاهي به پشت سرت بيندازي بد نيست، آفرين همين كاشيهاي آبي رنگ را مي گويم، خواندنش شايد 3-2 دقيقه وقتت را بگيرد اما وقتي مي خواني احساس مي كني خيلي چيزها مي داني: ديوان خانه"سرتيپ حاج محمدحسين خان اميني سدهي" فرمانده فوج جلالي قشون تحت امر ناصر الدين شاه قاجار كه در فاصله سالهاي 16-1314 ه.ق بنا شده، خطوط بعدي كه از نظرت مي گذرد متوجه مي شوي اينجا محل سكونت كسي نبوده است بلكه اينجا زماني مقر امور حكومتي و ديواني و دفتري اين درجه دار نظامي قاجار بوده و عناوين بخش هاي مختلف بنا را كه مي خواني: تالار سرپوشيده(شاه نشين)، نارنجستان، حوضخانه و...انگار پاهايت ديگر تاب ایستادن ندارند، روحت، ناشكيب مي خواهد پا به صحن بگذارد تا كام تشنهاش را با اين جام مصفا سيراب كند اما نه، يك لحظه صبر كن و قبل از اينكه پا به راهرو بگذاري اين سخن "امير المؤمنين علي(ع)" را به خاطر بياور كه خطاب به فرزندش امام حسن(ع) فرمود: "از زندگي گذشتگان عبرت بگير".
شب بوها و شمعدانی ها
حالا برو بسم الله، از مقابل قاب هاي عكس كه مي گذري با خود بينديش با مطالعه اين برگ از دفتر قطور تاريخ چه بايد بياموزي؟ راز ماندگاري اين بنا چيست؟ و راز ماندگاري صاحبش؟ قديمي هاي محل مي گويند: اين خانه دسته جات عزاداري زيادي به خود ديده است اين سنگ فرشها گامهاي بلند كسي را بر شانه خود حمل كرده و اين ديوار و ستونها اشكها به خود ديده اند، اين ظرفشوي خانه فقط و فقط مفتخر به پذيرائي از عزاداران ائمه اطهار(ع) بوده و چه انگيزهاي از اين بالاتر باي ماندگاري و چه نيروئي به جز نور معنويت مي توانست مهر ماندگاري را اين چنين بر پيشاني اين بنا به يادگار بنشاند. اين تابلوها هر چند چشمت را گرفته اند اما انگار اين چشم انداز زيباي ساختمان است كه گامهايت را به خود مي خواند نگاهي گذرا به تابلوها مي اندازي و پا به درون صحن مي گذاري، حوض بزرگ آبي رنگ، باغچه هاي پر گل، صداي فواره ها كه گويي زندگي را در جان رگهايت تزريق مي كنند، ايوانها و سكوهاي بالا بلندي كه با شب بو و شمعداني آذين شده و شميم مست كننده اين گلها كه صحن خانه را آكنده اند و مشام جان را نوازش مي دهند، انگار همه چيزهاي اين خانه براي خودنمائي بيشتر در تكاپويند، گوئي اين ستون هاي سر به فلك كشيده، اين آجرفرش هاي سرشار از خاطره اين قاب عكس هائي كه هزاران راز سر به مهر در سينه دارند، اين ايوانها اين فواره ها همه با هم در قابند تا نگاهي را، گامهايت را، فكر و ذهن و روحت را براي مدتي مسحور خود كنند و تو براي لحظاتي ايستاده اي و سر در گم و سرگردان كه از كجا شروع كني؟
سه دری ها و پنج دری ها
مبهوت و سرگردان سر را به هر طرف مي چرخاني و سه دري ها و پنج دريهائي را كه خيره به من همچون يك امانت دار امين تمام خاطرات سرتيپ اميني سدهي را بر سينه حفظ كرده اند، مي نگرم كه خانم مشتاقيان به ياري ام مي آيد، مي پرسم از كجا شروع كنم؟
و خانم مشتاقيان كه كارمند بخش بهسازي و نوسازي شهرداري است با دست شاه نشين را نشانم مي دهد: بهتر است از آنجا شروع كنيم، از پله ها با احتياط بالا مي روم تا شمعدانيها و شب بوها آسيبي نبينند، شاه نشين 5 تا در دارد از در وسط وارد مي شويم، به محض ورود يكه مي خورم، سه تا مجسمه در بالاي اتاق به چشم مي خورد ابهتشان چنان مرا مي گيرد كه يك لحظه احساس مي كنم بايد سلام كنم و تعظيم نمايم، در نگاه اول فقط مي شود حدس زد او كه پشت به جا بخاري در هيئت يك نظامي ايستاده، " سرتيپ اميني سدهي" باشد اما ان دو كه در طرف نشسته اند به چشم آشنا نمي آيند.
خانم مشتاقيان توضيح مي دهد: معماري اينجا طبق اصول معماري اواخر دوره قاجار تلفيقي از هنر سنتي ايران و فرنگي سازي اروپائي است، گچبريها، گروه چينيها، روي شيشه هاي رنگي، آينه كاري دور تا دور تالار، نقاشيهاي روي ديوارها كه نماهائي از مناظر اروپائي است و سقفهاي روسي كه چيزي است شبيه كاغذ ديواري.
خانم مشتاقيان همچنان توضيح مي دهد:"كاربري فعلي اين بخش جانمائي مانكنهاست" اما نگاهم ثابت مانده است روي ترك عظيمي كه بر بالاي جا بخاري نشسته و حكايت از قدمت دارد و مظلوميت و انزوا آهي عميق مي كشم، اين آثار وي ستونها و ديوارها هم به چشم مي خورند، خانم مشتاقيان مي گويد: مرمت شاه نشين هنوز به پايان نرسيده است.
به مجسمه پرداز و اقتدار سر تيپ كه نزديك ميشوي اولين چيزي كه چشم را مي گيرد كتيبه بالاي سرش است: " يا نارُ كوني برداً و سلاماً علي ابراهيم 1316" خانم مشتاقيان مي گويد: به احتمال زياد اين عدد تاريخ پايان ساخت بنا را نشان مي دهد.
حاج سید علی آقا و حاج علی
پالتوئي بلند و مشكي با دكمه هاي طلائي، شلواري همرنگ و يكدست و كلاه مشكي بر تن سرتيپ مي گويد كه او همچنان در حالت آماده باش به سر مي برد و كوچكترين حرمت و جنبشي از چشمان تيز بينش مخفي نمي ماند. معرفي نامه اجمالي كه روي ديوار نصب شده حاكي از ان است كه اين منصب دارنظامي دوره قاجار فرزند " ياورخان" است و پدر " حاج محمدحسن خان"، " حاج عبدالله خان" ، " حاج سيف الله خان"، و " بلقيس خانم" كه اين بناي ارزشمند را در اختيار شهرداري شهرستان گذاشتند تا نام " سرتيپ حاج محمد حسين خان اميني سدهي" را براي هميشه زنده نگه دارند. سرتيپ سدهي با خدماتي شاياني كه به مردمش ارائه ولو ان زمانها كه قحطي همه ايران را فرا گرفته بود؛ قنوات و كشاورزي و زراعت را احيا كرد و صنعت تنباكو را از كشت تا صادرات رونق بخشيد، اين شخصيت مردمي با مشقت فروان به سفر حج و عتبات عاليات رفت و در سال 1305 ه.ق دار فاني را وداع گفت و طبق وصيتش در حرم حضرت ابوالفضل(س) به خاك سپرده شد.
به طرف راست كه مي روي احساس مي كني حصارهاي زمان را شكسته و به گذشته ها قدم نهاده اي،"مرحوم حاج سيد علي آقا مير عنايتي" اولين رئيس انجمن بلديه سده، شخصيتي با درايت كه نقش مهمي در شهر شدن سده داشت؛ با جلب بودجه و اعتبارات دولتي به ترويج بهداشت و درمان و واكسيناسيون پرداخت و خدمات ارزنده ديگري به مردم ارائه داد احساس مي كني چقدر مديوني و چقدر شانه هايت زير بار اين دين سنگيني مي كند از خود مي پرسي: حاج سيد علي آقا تا حالا كجا بوده! چرا نمي شناسمش؟ دوباره نگاهش مي كني و چنان احساس تعلق خاطري به تو دست مي دهد كه گويي سالهاست او را مي شناسي، نگاه دور انديش چنان خيره به دور دست است كه انگار هنوز دارد مديرانه اوضاع شهر را رصد مي كند و در فكر چارهجوئي است اما در اين ميان انچه تو را مي آزارد و لباسي است كه اصلاً برازنده" حاج سيدعلي آقا" نيست، مسؤلين موزه مي گويند اگر خانواده اش با اطلاعاتي كه از نوع پوشش داشته اند در اين مورد اقدام نكنند، خودمان لباسي برازنده برايش تهيه خواهيم كرد.
قديمي هاي محل مي گويند در چند قدمي خانه سرتيپ، خانه تاريخي حاج سيد علي آقا قرا داشت كه روزي كنسولگري روس بوده و او الان اثري از ان نيست.
و اينك مجسمه سمت چپ تو را مي خواند: " حاج علي ايران نژاد" ملقب به پدر نوسازي خميني شهر متولد 1269 ه. ش شخصيتي كه علاوه بر خدمات اجتماعي ارزنده اش به شهر با مبارزه مدبرانه و شجاعانه اش با حزب توده در ان صفحه تاريك از تاريخ كشورمان نه تنها سده بلكه اصفهان را از لوث وجودشان پاك كرد. دوباره كه با عشق و غرور نگاهش ميكني چشمان نگرانش را ميبيني كه انگار هنوز دغدغه آباداني دارند، لباسي بسيار زيبا به تن دارد، دقيقاً شبيه آنچه در عكس به چشم مي آيد، ام انچه سؤال بر انگيز است كلاه و گيوه اي است كه در عكس موجود است اما حاج علي نه گيوه اي به پا دارد و نه كلاهي به سر به روي بنري كه بر يكي از درها نصب است نوشته: اين شاه نشين زماني جايگاه پذيرائي از شاهزادگان قاجار و امراي محل بوده و امروز جايگاه مانكن كساني است كه علی رغم خدمات شايانشان نه اسمشان خيلي به گوشها آشناست و نه چهره شان به چشم ها.
گوشوارها
حالا نوبتي هم كه باشد نوبت اتاقهاي گوشوار است دو تائي كه به شكل قرينه در طرفين شاه نشين نشسته اند و هر دو به آن راه دارند، اينطور كه مسؤلين موزه مي گويند قرينه سازي از ويژگيهاي معماري خاص دوران قاجار است و گواه اين مدعا وجود قرينه-هاي زياد در اين بناست.
گوشوار سمت راست را غرفه"روشنايي" ناميده اند، تمام طاقچه هاي اين اتاق با سه در چوبي به دو قسمت تقسيم شده را انواع چراغ تزئين كرده است، چراغهايي با پايه هاي سنگي، پايه هاي بلند جگري، چراغ دو فتيله، فانوس پيه سوز و...اما آنچه سؤال برانگيز است اين است: خيلي از ما هنوز روي طاقچه اتاقها و داخل ويترينهايمان را با همين چراغها تزئين مي كنيم چرا كه به راحتي در دسترس هستند خانم مشتاقيان مي گويد: اين موزه يك موزه مردم شناسي است يعني يك موزه زنده يعني به نمايش گذاشتن اشائي كه در خانه مردم يافت مي شود به نمايش گذاشتن شيوه زندگي مردم در سالهائي كه خيلي دور نيست. براي همين قدمت اشياء در اين نوع موزه ها در نظر گرفته نمي شود. خوب كه دقت مي كني مي بيني روي كارت شناسائي اكثر اين اشياء نوشته: معاصر يا خيلي كه از ما دور باشد مي نويسد: مربوط به دوره قاجار.
گشواره سمت چپ را غرفه زندگي ناميده اند، طاقچه هاي اتاق را انواع ظروف مورد استفاده قديمي مثل روغن دادن، كاسه ها و كوزه هاي سفالي و همچنين انواع قفلها پوشانده اند اينجا هم خيلي از ظروف به چشم آشنا مي آيند و قول مي دهم اگر انباري خانه تان را زير و روكني بتواني چند نمونه پيدا كني، اين گوشوار بوسيله يك در به دو بخش ديگري مرتبط است، حض بزرگ را كه از لاي در مي بيني، كنجكاوي را بر مي انگيزد، در را باز مي كني و پا به دوران حوضخانه مي گذاري، اينجا هم يك تالار سرپوشيده است با سقفي بسيار بلند و كفپوشي از كاشيهاي آبي رنگ و نقوش نظامي كه برروي سنگها حكاكي شده اندحوض در وسط است و 4 صفه(ايوان) دور تا دورش بيشتر آدم را به ياد مجالس شبيه خواني مي اندازد و انگار كسي قرار است همين جا، جاي اين حوض هنرنمائي كند و تماشاگران بر فراز اين صفه ها لذت ببرند صفه هائي كه حالا تبديل شده اند به غرفه اي براي نمايش شيوه خانه داري و ابزار و وسايل موجود در خانه هاي قديميها، گنجه-هاي چوبي، چمدانهاي مخملي و چرمي و كرسي و...كه ما را مي كشاند نه توي زيرزمينها و بالا خانه هاي خودمان يا پدربزرگها و مادربزرگهايمان و ارزش اشيائي را كه ما شايد خرت و پرت مي ناميم در نظرمان جلوه گر مي كند و اينجا فكر ميكنم بايد دنبال جواب سؤال باشم كه زنهاي قديمي چه كار مي كردند كه تو خانه هايي كه نه تلويزوني بر ان حكومت مي كرد و نه كامپیوتر و تلفن و موبايلي پيدا مي شد كه تنهائي و بيكاري هايشان را پر كند، حوصله شان سر نمي رفت؟ اين غرفه در كمال سكوت با صراحت به من مي گويد كه تهيه غذاي يك روز نصف روز يك زن را اشغال مي كرد و بقيه كارها هم كه هر كدام جاي خود داشت.
این عکس ها چه می گویند؟
هر اتاقي را كه به مقصد اتاقي ديگر ترك مي كني قاب عكسهاي سياه و سفيدي كه پاي هر كدامشان نام يكي از خيابانهاي شهر را ميبيني، پاهايت را از حركت باز مي دارند: دوشنبه بازار- خيابان امام شمالي، خيابان امام جنوبي، خيابان بوعلي.
تک و توك ماشين-هاي قديمي كه حالا فقط بايد توي عكس و فيلمها دنبالش بگردي توي خيابان در حركتند و مردماني با پوششهاي قديمي كه امروز شايد به زحمت بتواني به تن پيرمردها و پيرزنهاي شهر پيدا كني، اينجا توي اين عكس انگار ناخودآگاه به دنبال جواني اجدادت مي گردي.
درختان چنار سر به فلك كشيده خيابان بوعلي را كه مي بيني آهي عميق مي كشي، حالا كجاي اين خيابان بايد به دنبال درختان باشي، از آدم عاقل منطقي چه كاري كه بر نمي آيد. بر پيكره درختي زور مي آورد كه سخاوتمندانه ريشه هايش را پر از اكسيژن مي كند، تا جا را باز كند براي تردد اتوموبيلهاي مدرني كه خودسر و خودخواه دي اكسيد كربن را روانه ريه هايش مي كنند.
لابه لاي اين تابلوها يك تابلوي رنگي نشسته است كه مواظب باش از تيررس نگاهت دور نماند،مطمئنم از تماشايش متأثر خواهي شد، هم دل آزرده و هم خوشحال
تصوير همين جاست، همين خانه كه بر سنگ فرشهايش ايستاده اي، درست است اين باغچه هاي خزان زده اين درختان خشكيده همين باغچه زنده و سرحال امروز است، اين است كه مي بيني همين جا روبروي شاه نشين بسته بوده اند و اين حيوانات تي همين حياط مسكن گزيده بوده اند! حالا چشم از قاب عكس بردار و دوباره خانه را تماشا كن، خوشحال باش و خدا را شكركن كه اين خانه به زندگي برگشت و زندگي به اين خانه.
نارنجستان
هوز تمام نشده است، بخش اصلي بنا هنوز مانده، دو قرينه در راست و چپ صحن، شامل 4 پنج دري و 2 سه دري در مقابل هم به نام تابستان نشين و زمستان نشين
سه دري تابستان نشين كه استراحتگاه و نشينگاه سرتيپ بوده را غرفه ظروف ناميده اند و انواع ظروف فلزي از دوره قاجار تا معاصر را روي طاقچه هايش چيده اند، پنج دري كناري كه جايگاه پذيرائي از عوام و مردم عادي بوده است را غرفه مراسمات ناميده اند و درون هر ويترين وسايل و ابزار مورد نياز براي برگزاري مراسمات مختلف را در معرض ديد گذاشته اند مثل؛ كاسه هاي ترمه و گلاب پاش-هاي مخصوص عزاداراي پنج دري دوم تابستان نشين را ظرفشويخانه مي ناميده اند همانجا كه فقط خاص پذيرائي از دسته جات عزاداري و روضه ها و شبيه خواني بوده است، كف از كاشيهاي آبي رنگ پوشيده شده و به نظر مي آيد گودال موجود در اتاق مخصوص شستشوي ظروف بوده باشد كه اكنو غرفه مشاغلش ناميده اند.
اين غرفه براي جوانترها جذابيت بيشتري دارد چرا كه يا ابزار مشاغلي در معرض ديدشان است كه ديگر حتي نامي از آنها برده نمي شود مثل تخت كشي يا به ندرت مي شود توي كوچه پس كوچه هاي دور افتاده شهر پينه بستهاي را يافت كه نوز به مشاغلي از اين دست مشغولندو نان بازو مي-خورند مثل نمد مالي و يا مشاغلي كه هنوز جريان دارند اما ابزار كارشان به كلي تغيير كرده است مثل آرايشگري، بنائي، قصابي، خياطي ...
اينجا اشيايي را مي بيني كه شايد اسمش را زياد شنيده اي اما نديده اي و الان اينجا مقابل چشمان جستجوگرت نشسته اند مثل: اتوي زغالي، جوال دوز....حتماً شنيده اي كه مي گويند: يه سوزن به خودت بزن و يك جوال دوز به مردم.
تابستان نشین و زمستان نشین
تابستان نشين را كه به تماشا نشستي و بيرون آمدي رو برويت را نگاه كن درست قرينه همين بخش از بنا زمستان نشين را مي بيني باز هم با دو تا پنج دري يك سه دري
سه دري زمستان نشين كه استراحتگاه و نشيمنگاه سرتيپ در روزهاي سرد سال بوده و پنج دري كناري كه محل پذيرائي از ميهمانان عوام بوده است اكنون غرفه نساجي نام گرفته
اينجا توي ويترينهاي اين اتاق هنرهاي دستي زنان سده اي را مي بيني كه چه زيبا و با سليقه تمام ظرافت و لطافت وجودشان را براي پردهها و پيراهنها جلوهگر ساخته اند، انچه از همه جالبتر به نظر مي آيد انواع چادرهايي است كه هر كدام مخصوص يك محله از شهرمان است، چادر زنان اسفريزي با چادر زنان آدرياني و آدرياني با ورنوسفادراني و دستگردي هر چند در طرح اصلي با هم يكسانند اما در عين حال هر كدام براي خود طراحي متفاوتي ار بقيه دارند، چيزي كه الان نه تنها در ايران بلكه در هيچ كجاي دنيا ديده نمي شود و اين از رهاوردهاي عصر ارتباطات است و اين تفاوت در نوع پوشش مردم در محلاتي نزديك به هم مي تواند نشانگر اين باشد كه ممكن است يك زن در طول زندگي خودش پا را حتي از محلهاش فراتر نگذاشته باشد و چه درد آور است.
يكي از پوششهاي جالبي كه چشمت را ميگيرد، گيوه هاي ساقدار تزئين شده با گلهاي رنگي زنانه است. پاي حرفهاي مادر بزرگ كه بنشيني برايت خواهد گفت كه چقدر به گيوه هاي روي جهازش عشق ميورزيده است و چاخ چولهائي كه نشان از حجاب و حياي زنان قديمي دارد.
چاخ چول هم بايد به گوشت آشنا باشد، نشنيده اي قديمي ها مي گويند: كجا دوباره چادر چاخ چول كردي؟
شايد تو هم مثل من فكر مي كردي چاخ چول هم نوعي پوشش مثل چادر، چيزي شبيه چاچپ. اما اينجا كه بيائي چيزي را مي بيني كه اصلاً به آنچه تو فكر مي كردي شبيه نيست، يك شلوار مشكي زنانه كه دمپاهايش به جورابي از همان رنگ و جنس منتهي مي شود؛ شايد تو هم مثل من بيشترين وقت را توي اين غرفه به سر ببري و از ديدن اين دامنهاي دور چين، اين سفره هاي قلمكار، اين گلدوزيهاي ظريف دستي سير نشوي.
و حالا مي رسيم به اتاقي كه شايد زيباترين، جذابترين و دلراترين بخش اين خانه بوده است، جائي كه زمستانها عطر نارنج و پرتقالش خانه را بر ميداشته و دل از ساكنينش ميربوده است.
نارنجستان تفريحگاه زمستاني سرتيپ
از باغچه اين نارنجستان چيري نمانده به جز يك گودال عميق و از بخش شاهنشين كه بسان صفحهاي بالاي باغچه قرار دارد يك حوض يكپارچه كه شايد زماني شرشر آبش گوش شاه نشينان را نوازش ميداده است.
نارنجستان را با تمام خاطرات ثبت شده بر سينهاش ميگذاري و ميگذري دوباره پا به صحن ميگذاري دور تا دور حوضقدم ميزني و به ماهي-هاي قرمزي كه سرخوش از خنكاي اين آب روشن توي اين حوض بزرگ پارو ميزنند حسوديت ميشود، كم كم به سوي دالان به اه ميافتي، از پيچ دالان كه گذشتي يادت باشد اينجا امده بودي كه از گذشتگان عبرت بگيري، با خودت حساب كتاب كن.
كجا آمدي؟ چرا آمدي؟ و با خود چهبه تحفه ميبري؟