واقعاً معلمی شغل سختیه!

ارسال در سایرعناوین

 

sa2کارمند اداره بووووق: ساعت 5 عصر بود و من تازه خسته و کلافه از اداره به خونه برگشتم. امروز تو اداره خیلی کار داشتم.

آخر هم کارام تموم نشد. تازه رسیده بودم که زنگ در خورده شد. برادرم بود که تو اداره آموزش و پرورش استخدام و معلم مقطع ابتداییه. بعد از سلام و احوالپرسی ازم پرسید: تو کتاب تعلیم و تربیت در اسلام استاد شهید مطهری را داری؟ گفتم: می‌خوای چکار؟ با خنده جواب گفت: می‌خوام باهاش فوتبال کنم! خب می‌خوام بخونم دیگه. اداره به مناسبت هفته معلم یه آزمون اینترنتی گذاشته، منبعش هم همین کتابه. گفتم: نه ندارم.

 

داشت از خونه بیرون می‌رفت که بهش گفتم: خوش به حال شما معلم‌ها! بین کارمندها، معلم‌ها کار راحتی دارند. اولاً هر معلمی نهایتاً روزی پنج ساعت کار می‌کنه، درحالی که ما کارمندان مجبوریم روزی 8-7 ساعت تو اداره جون بکنیم. تازه جدیداً هم که واسه معلم‌ها روزهای پنج‌شنبه را تعطیل کرده‌اند. 20 روز تعطیلات نوروز و سه ماه تابستون هم که تعطیلند و کِیف دنیا را می‌کنند، حقوقشون هم سر جاشه. تازگی‌ها هم شنیدم به‌خاطر بدی آب و هوا به حقوقشون اضافه شده...

برادرم حرفم را قطع کرد و گفت: دیگه نگو که دل خودم هم پره. متأسفانه ما مردم کلفتی نون را می‌خواهیم و نازکی کار را! بین مردم جامعه شایع هست که شغل کارمندی از بقیه شغل‌ها راحت‌تره. پشت میز می‌نشینی و پرونده‌ها را زیر و رو می‌کنی و تازه واست چای هم می‌آورند. البته بد بیراه هم نمی‌گن. جالبه خود کارمندها هم می‌گن شغل معلمی راحت‌تر از بقیه شغل‌های اداریه. یه چیزم در گوشی بهت بگم که تازه معلم‌ها ادعا می‌کنند مربی پرورشی از کار اون‌ها هم راحت‌تره. البته اون معلم‌ها هم تقصیری ندارند؛ وقتی مدیر مدرسه مربی پرورشی را به دید "آچار فرانسه" می‌بینه همین می‌شه دیگه. بگذریم ولی شغل معلمی شاید اون زمان‌ها راحت بود ولی الان سیستم آموزش و پرورش عوض شده.

پرسیدم: مگه چه فرقی کرده؟

جواب داد: خیلی فرق کرده؛ دیگه نه مدرسه‌ها مثل مدارس سابقه، نه معلم‌ها مثل سابقند و نه دانش‌آموزان. والدین هم که به کلی عوض شده‌اند. مثلاً اگه یه دانش‌آموزی رو در روی معلم بی‌ادبی کنه و هزار تا فحش هم نثار معلمش کنه، معلم حق نداره به دانش‌آموز دست بزنه. اگه برخورد کرد، حسابش با کرام الکاتبینه. اداره آموزش و پرورش هم طرف دانش‌آموز را می‌گیره و معلم را محکوم می‌کنه که چرا به دانش‌آموز گفتی بالای چشمت ابروست!

با تعجب گفتم: شوخی می‌کنی؟

ادامه داد: اون زمان همه دانش‌آموزان سر وقت به صبحگاه مدرسه می‌اومدند و دیر اومدن از گناهان کبیره بود ولی الان چی؟ تو این زمان برنامه صبحگاه با حدود نصف دانش‌آموزان برگزار می‌شه و بقیه بچه‌ها کم‌کم در حین برنامه تشریف‌فرما می‌شوند! بعضی‌هاشون هم که با مادرشون چنون وارد مدرسه می‌شند و سه قورت و نیمشون هم باقیه که چرا فرش قرمز واسشون نینداخته‌ایم!

برادرم آهی کشید و گفت: والدین هم نسبت به اون زمان‌ها عوض شده‌اند. بارها شاهد بودم که پدر و مادری می‌اومدند یه ساعت با مدیر چونه می‌زدند که نیم نمره به بچه‌مون اضافه کنید تا بشه بیست. اما هیچ کس نمی‌اومد سراغی از نماز و اخلاق بچه‌اش بگیره.

و ادامه داد: دانش‌آموز وسط ساعت با چشم گریان داشت از مدرسه خارج می‌شد، پرسیدم چرا؟ می‌گه: معلم گوشم را تابونده دارم می‌رم خونه به مامانم بگم بیاد مدرسه. پرسیدم: واسه چی؟ می‌گه: مامانم گفته هر وقت معلم تنبیهت کرد بلافاصله بیا به من بگو تا بیام مدرسه و پدر معلم را دربیاورم!

خنده‌ای کردم و گفتم: عجب وضعی شده!

برادرم گفت: تازه کجاش را دیدی؟ "دانش‌آموز سالاری" به تمام معنا! تا تقّی به توقّی می‌خوره، دانش‌آموز برمی‌گرده می‌گه می‌رم پدر و مادرم را می‌آرم‌ها!

برادرم آهی کشید و گفت: ول کن. نگذار دهنم بیشتر باز بشه. حالا بازم بگو معلمی شغل راحتیه!

در خونه را بست و رفت. من با خودم گفتم: راستی راستی معلمی شغل سختی‌ها. ما تو اداره با چند تا ارباب رجوع بزرگسال برخورد داریم، کم می‌آوریم. اما معلم‌ها با این همه بچه قد و نیم‌قد، با فرهنگ‌های مختلف، تازه والدینشون به‌کنار چه می‌کشند؟ واقعاً که معلمی شغل سختیه!