سعدی شیرازی و هوای آلوده شهر ما
سعدی که رحمت خدا بر او باد، آنگاه که نه خودرویی بود و نه کارخانه ای و نه سوخت های فسیلی و نه انسانهای آلوده کننده آب و هوا و ناسپاس وقتی در کنار رکن آباد شیراز لمیده بود و از آب و هوای آن به وجد آمده بود دست به قلم و دوات شده و چنین نگارش فرموده است که:
منت خدای را عز و جل، که طاعتش موجب قربت است، و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات، پس در هر نفس دو نعمت موجود است، و به هر نعمتی شکری واجب
از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به در آید
اما اگر شرایطی فراهم بود و سهم مناسبی از بودجه فرهنگی به شهر رسیده بود و مسؤولین فرهنگ شهر چون شهرداری و شورای فرهنگ عمومی و ارشاد و نهاد کتابخانه ها اراده ای برای کارهای فرهنگی اصولی داشتند و سیاسیون بی جهت مشکوک نبودند و جو شهر و مسائل حاشیه ای اجازه می داد و می توانستند با یکی از حاضر کنندگان ارواح به توافق برسند و از پشت هزینه کار هم بر بیایند و از شیخ مصلح الدین دعوت می کردند که امروزه پا به شهر و دیار ما بگذارد و برای ما سخن بگوید آیا با مشاهده هوای شهر و دیار ما و مرکب های پر مصرف و غیر استاندارد در خیابان ها و دودهای بخاریهای منازل سر به فلک کشیده و کارخانه ها و نیروگاه ها و پالایشگاه های آلوده کننده در کمین شهر و رفتارهای بعضی از مردمان مانند آتش زدن برگ و چوب و زباله و تهیه ذغال در شروع سخنان خود چه می گفت
اگر در همان دم اول به تنگی نفس و هن و هن کردن نمی افتاد و به کلی شعر و شاعری و سخنوری فراموشش نمی شد و ماسکی به او می رساندند که بر دهان و بینی خود بگذارد، مثلاً این چنین و یا شبیه به آن سخن نمی گفت که:
منت خدای را عز و جل، که ناسپاسی او موجب نکبت است و ظلت و سوء استفاده از نعمتش مزید مرض، در این دیار هر نفسی که فرو می رود مضر حیات است و چون بر می آید، گویی که جان است، پس در هر نفسی ده ها آلاینده موجود است و هر آلاینده ای را منبعی استوار است، سرب آن در بنزین و گوگرد آن در پالایشگاه و ازت آن از دیگر صنایع و بر هر آلاینده ای صدها مرض متواتر و لعنتی واجب.
از قلب و ریه که بر آید کز عهده آلاینده به در آید