اسامی کاندیداهای مورد حمایت فرصت فاش شد + برنامه های کاندیداها
سعید بیابانکی
وعده های انتخاباتی
گر به مجلس راه یابد پای من
هر چه ویرانی است عمران می کنم
مشکلات شهرتان را رتق و فتق
پشت میز و پشت فرمان می کنم
کوچه های تنگ را هر شب فراخ
هر چه بن بست است دالان می کنم
چاله های شهر را چاه عمیق
هر چه دالان را خیابان می کنم
هر که وکیل شد فقط این کرد و رفت
من اگر وکیل شوم آن می کنم
مردها را اهل تجدید فراش
لطف ها در حق نسوان می کنم
شاعران شهر را در خانه ام
هفته ای یک بار مهمان می کنم
تا که کار خلق فورا حل شود
کارمندان را دو چندان می کنم
گر رقیبانم به من فرصت دهند
چاره کمبود سیمان می کنم
می کنم هی کارهای خوب خوب
دشمنانم را پشیمان می کنم
مثل اقشار ضعیف اجتماع
نوش جان سویای سبحان می کنم
هم صدایی هم دلی هم زیستی
با سرای سالمندان می کنم ...
باباجون خسته شدم ... قافیه ها ته کشید ... به من رای بدین دیگه ...
جواد زهتاب
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حافظ
عکس روی تو اگر روشن اگر تار افتاد
مثل اموات بر آیینه دیوار افتاد
بهر تبلیغ چه عکسی که بر عکس همه
دست هر لمپن و هر جایی و بیکار افتاد
یوسف از چاه برون آمد و عکست را
دید و در چاه زنخدان تو انگار افتاد
دید چشمان تو مانند زلیخا هیز است
بعد از آن آمد و در گوشه بازار افتاد
ای که چون نیش تو شل گشته سر کیسه تو
کاسب از عشق تو در گوشه انبار افتاد
آه از آن چشم که با مردم این شهر چه کرد
وای از آن لنز که چشم همه از کار افتاد
یقه را بستی و تسبیح گرفتی در دست
کم کمک پیرهنت هم روی شلوار افتاد
حزب تو جمله دغل باز و حریف اند ولی
زین میان قرعه به نام تو به اصرار افتاد
مثل اموات ولی رفتی و خاموش شدی
عاقبت عکس تو از سینه دیوار افتاد
مقتدا ذبیحی
انتخابات است و گشتم نامزد
تا نمايم خوب، من هر چيز بد
گر به مجلس راه يابم، مردمان
مي كنم حل مشكلات اين زمان
مي كنم آباد شهر خويش را
دور سازم از شما تشويش را
مشكل بيكارها آسان كنم
گوشت را ارزان چو قرص نان كنم
اعتياد شهر را از بيخ و بن
ريشه كن سازم ز مثقال و ز تن
جاده هاي شهر را از ابتدا
مي كنم آسفالت من تا انتها
پل هوايي مي زنم در هر محل
گارسله، خوزان، فروشان، لااقل
كمتر از شش ماه من غوغا كنم
هاسپيتال (*) شهر را برپا كنم
وام خواهم داد، مردم هاج و واج
هم براي كارها، هم ازدواج
هر كه مستأجر و يا بي خانه است
من بيايم صاحب يك خانه است
در كنار اين همه ساماندهي
مي كنم اوضاع را فرماندهي
اولين فرصت كه فرصت دست داد
مي دهم فرصت طلب ها را به باد
حامي فرهنگي و فرصت منم
در پي ايجاد فرصت ها منم
هر چه بردند از سده برخي زمين
چنگ آورده به زور از آن و اين
باز پس گيرم نماند يك وجب
تا بگويد خلق، يا رب للعجب!
هفتگي ديدار دارم با شما
مي نشينم بر زمين جنب شما
گم نخواهم كرد بعداً خويش را
مي پذيرم صحبت درويش را
الغرض رأي شما در اين زمان
نام من باشد... فلان بن فلان
(*) منظور، مرحوم مغفور بيمارستان منظريه است!!